گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد بیست و سوم
.بيان رسيدن كمشتكين قيصري بعنوان شحنه ببغداد و فتنه بين او و ايلغازي و سقمان و صدقة





در نيمه ربيع الاول اين سال كمشتكين قيصري بعنوان شحنه بغداد وارد آنجا شد. او را سلطان بركيارق گسيل داشته بود. در رويدادهاي سال سال پيش گفته بوديم كه سلطان بركيارق از اصفهان به همدان عزيمت نمود. و همينكه بهمدان رسيد كمشتكين را بعنوان شحنه بغداد، بدانجا روانه كرد. ايلغازي كه از جانب سلطان محمد شحنه‌گي بغداد را داشت چون شنيد، به برادر خود سقمان پسر ارتق كه بر حصن كيفا حكومت داشت پيام فرستاد و او را بخواست تا بياري او از كمشتكين جلو بگيرد، خود ايلغازي به حله نزد سيف الدوله صدقة رفته و با او ديدار كرد و تجديد عهد را در دفع كسيكه از جانب بركيارق قصد او بكند، بخواست. سيف الدوله خواسته او را بپذيرفت و برايش سوگند ياد كرد (بعهد خود پايدار است) و ايلغازي از نزد او برگشت.
سقمان با سپاهياني وارد شدند و در راه خود تكريت را مورد نهب و غارت قرار دادند و علت اينكه توانست آنجا را غارت كند اين بود كه گروهي از تركمنها را
ص: 330
به تكريت فرستاد. با آنها بارهائي از پنير و روغن و عسل بود، محمولات خود را فروختند و چنين وانمود كردند كه سقمان از سرازير شدن رو ببغداد برگشته است و مردم شهر اطمينان يافتند. همان شب تركمنها بر تكريت بر نگهبانان حمله برده آنها را كشتند و دروازه‌هاي شهر را گشودند و سقمان وارد شهر شد و آنجا را غارت كرد، چون به بغداد رسيد در رمله فرود آمد.
و اما كمشتكين، او در اول ربيع الاول به قرميسين رسيد و به هواخواهان بركيارق پيام فرستاد و آنان را آگاه كرد كه بآنها نزديك شده است. گروهي از آنان بيرون شده و او را در بندينجين ديدار كردند و از جريان احوال آگاهش نموده و مشورت به علاج آن احوال دادند. كمشتكين در وصول به بغداد شتاب كرد و در نيمه ربيع الاول به بغداد رسيد. ايلغازي خانه خود را ترك كرد و با برادر سقمان گرد هم آمدند و از رمله بالا رفته و بعضي از روستاهاي و جبل را غارت كردند. گروهي از سپاهيان كمشتكين آنها را دنبال نموده و برگشتند. در بغداد بنام سلطان بركياري خطبه خوانده شد. كمشتكين قيصري كس نزد سيف الدوله صدقة فرستاد. حاجبي از ديوان خليفه نيز با او همراه بود و از سيف الدوله بخواست كه در طاعت بركيارق در آيد. و صدقة نپذيرفت. و پرده از مخالفت او در اين امر فرو افتاد و مخالفتش با بركيارق آشكار گرديد و از حله به پل صرصر رفت. در بغداد هم نام بركيارق از خطبه انداخته شد و در خطبه بر منابر نام احدي از سلاطين برده نشده و خطباء اكتفاء بدعا براي خليفه ميكردند و ديگر هيچكس.
چون سيف الدوله به صرصر رسيد، به ايلغازي و سقمان پيام فرستاد. آنها در «حربي» بودند و آنان را آگاه كرد كه بسياري آنان آمده است. آنها برگشتند و و دجيل را تاراج كردند و روستائي از بزرگ و كوچك نماند كه مورد نهب و تاراج واقع نشد. و اموال گرفتند و دجيل را تاراج واقع نشد و اموال گرفتند و بكار تهاجم برداشتند، اعراب و كردهائي هم كه با سيف الدوله بودند نهر ملك را غارت كردند.
الا اينكه آنها چون تركمانها زنان را نگرفتند و با آنان به فساد نپرداختند و از
ص: 331
اين مقولات چيزي از آنها نقل نشده است و لكن اكتفاء بگرفتن اموال با زدن و سوزاندن نمودند. در اثر اين افعال طريق معيشت مردم تعطيل و نرخها گران شد.
نان كه هر ده رطل به قيراطي داد و ستد ميشد، سه رطل آن بيك قيراط بالا رفت و تمام چيزهاي ديگر همينطور خليفه كس نزد سيف الدوله در اصلاح اين امور فرستاد و ليكن قاعده‌اي استوار نگرديد. ايلغازي و سقمان و دبيس بن سيف الدوله صدقة كه با آنها بود از دجيل برگشته و رمله را مضرب خيام خود نمودند، گروه بسياري از مردم عامه قصد آنها كرد با آنان جنگيدند. از عامه چهار نفر كشته شد و گروهي هم دستگير شدند.
و پس از آنكه آنها را خلع سلاح كردند آزادشان نمودند و كار بر مردم سخت‌تر شد.
خليفه قاضي القضاة ابا الحسن بن دامغاني و تاج الرؤساء بن موصلايا نزد سيف الدوله فرستاده و باو امر كرد دست از اين كار كه خود را بدان آلوده كرده است بكشد و او را از وضع مردم آگاه كرد و كار را بر او بزرگ نمودار ساخت. سيف الدوله از امر خليفه اطاعت كرده با شرط اينكه قيصري را از بغداد بيرون برانند و گر نه جز شمشير و برق آن چيزي در ميان نخواهد بود.
چون رسولان بازگشتند قرار بر اين شد كه قيصري از بغداد رانده شود، قيصري در دوازدهم ربيع الاخر بغداد را ترك كرد و به نهروان رفت. سيف الدوله به شهر خود بازگشت و خطبه بنام سلطان محمد در بغداد اعاده شد. قيصري بواسط رفت مردم ترسيدند و خواستند براي امنيت خود از آنجا رو بنواحي پائين سرازير شوند قيصري جلوگيري كرد و در واسط بنام بركيارق خطبه خواند و بسياري از آباديهاي حومه آنجا را غارت كردند.
صدقه چون اين اخبار را شنيد، بواسط رفت و وارد آنجا شد و به عدالت با مردم رفتار كرد و سپاهيانش از آزار مردم خويشتن‌داري كردند. ايلغازي در واسط باو رسيد و قيصري آنجا را ترك كرد و دجله را پناهگاه خود ساخت به سيف الدوله گفته شد كه: گداري هست كه عبور از آن ميسر نيست. وي با سپاه خود
ص: 332
كه جامه رزم پوشيده بودند، همينكه سپاهيان قيصري آنها را ديدند از پيرامون او پراكندند، قيصري خود ماند و خواص يارانش، پس از سيف الدوله زينهاري خواست سيف الدوله باو تأمين داد و نزد او حاضر شد و گراميش داشت و باو گفت: خوب فربه شده‌اي، قيصري گفت:
تو مگر گذاشتي ما فربه شويم؟ از بغداد بيرونمان كردي، پس از آن از واسط و ما عقلمان نميرسيد.
سپس صدقة بتمام سپاه واسط و هر كس با قيصري بود تأمين داد مگر بدو نفر كه آنها نيز باو بازگشتند و بآنها هم تامين داد. قيصري رو به بركيارق بازگرديد.
خطبه بنام سلطان محمد در واسط اعاده شد و بعد از او بنام سيف الدوله و ايلغازي و هر كدام يك پسر خود را بنمايندگي خويش در آنجا برقرار داشته و در بيستم جمادي الاولي از آنجا برگشتند و مردم واسط از آنچه كه ميترسيدند امنيت پيدا كردند.
ايلغازي به بغداد رفت و سيف الدوله صدقة به حله برگشت و پسر كهتر خود منصور را با ايلغازي نزد خليفه المستظهر باللّه فرستاد و رضايت خليفه را طلب كرد، زيرا خليفه بسبب اين حادثه او را مورد سخط قرار داده بود. آنها ببغداد رسيدند و در اين باره با خليفه گفتگو شد و خواسته او پذيرفته گرديد.

بيان چيره شدن صدقة بر هيت‌

شهر هيت از شرف الدوله مسلم بن قريش و آن را سلطان الب ارسلان به اقطاع بوي داده بود و همچنان در دست او بود تا كشته شد. سپس عميدان بغداد بدان نظر داشتند تا اينكه سلطان ملكشاه درگذشت، آنگاه برادر ملكشاه تتش بن الب ارسلان هيت را گرفت. همينكه سلطان بركيارق استيلاء يافت آن را به بهاء الدوله شروان بن وهب بن وهيبه به اقطاع داد و او با گروهي از بني عقيل در آنجا و نزديك به سيف الدوله صدقة اقامت گزيد و در صفا و خوبي در جوار يك ديگر ميزيستند و صدقة بيشتر بديدار او ميرفت، سپس تنافري بين آنها پديد گرديد.
ص: 333
سبب آن اين بود كه صدقة دختري از پسر عم خود را تزويج نمود و كه آن دختر را قبلا شروان خواستگاري كرده و پذيرفته نشده بود. عقيل كه در حله حوزه حكومتي سيف الدوله سكونت داشتند هم پيمان شدند، و قرار گذاشتند كه عليه صدقة دست واحد و يگانه باشند. صدقة زير بار آنها نرفت. بعد از آن شروان به حج رفت و از آنجا مريض برگشت، صدقة كس بر او گمارد و گفت: ناگزير هيت بايد از آن من باشد شروان حاجب خود را نزد او فرستاد و نامه بخط خود نوشت كه شهر را تسليم او كند.
در آن هنگام در هيت، محمد بن رافع بن رفاع بن ضبيعة بن مالك بن مقلد ابن جعفر ميزيست. صدقة پسرش دبيس را با حاجب نزد او فرستاد كه شهر را باو تسليم كند، محمد نپذيرفت و دبيس نزد پدرش برگشت. اين مرتبه چون صدقة واسط را گرفت با سپاه خود رو به هيت نهاد. منصور بن كثير برادر زاده شروان با گروهي از ياران خود بمقابله با او بيرون شد، و با سيف الدوله تلاقي كرده و ساعتي بجنگ و ستيز پرداختند.
از آن سوي گروهي از ربعيين شهر را براي سيف الدوله گشودند و ياران او وارد شهر شدند، همينكه منصور وضع را چنان ديد شهر را به سيف الدوله تسليم نمودند و همان روز ورودش آنجا را تصرف كرد و منصور و گروهي از وجوه ياران او را خلعت بخشود و پسر عم خود ثابت بن كامل را بجانشيني خود در آنجا گماشت و به حله برگشت.

بيان جنگ ميان بركيارق و محمد

در هشتم جمادي الاخره اين سال پنجمين مصاف بين سلطان بركيارق و سلطان محمد رويداد.
گنجه و بلاد اران سراسر از سلطان محمد بود و ارتق با او در آنجا مقيم بوده و سركرده سپاه امير غزغلي بود. همينكه اقامت محمد در اصفهان بدرازا كشيد و
ص: 334
محصور بودن او در آنجا طولاني شد.
غزغلي و امير منصور بن نظام الملك و برادرزاده‌اش محمد بن مؤيد الملك بن- نظام الملك بقصد ياري بوي كه آنان را به‌بيند در اطاعت او هستند رو به اصفهان نهادند.
آخرين نقطه كه خطبه بنام محمد خوانده ميشد زنجان و توابع آن بود. اين سپاه در بيستم ذي حجه سال چهار صد و نود و پنج به ري رسيدند. سپاه بركيارق ري را تخليه كردند و آنها وارد و سه روز در آنجا اقامت كردند.
در ري بآنها خبر رسيد كه سلطان محمد از اصفهان بيرون آمده و به ساوه رسيده است، پس رو به ساوه نهادند و در همدان باو رسيدند، ينال و علي پسران انوشتكين حسامي با سلطان محمد بودند، عده آنها به ششهزار سوار رسيد و تا اواخر محرم در آنجا اقامت داشتند. خبر رسيد كه سلطان بركيارق رو بآنها نهاده است. آراء آنها در مقابله با او گونه بگونه شد. ينال و علي پسران انوشتكين، چنانكه قبلا ياد كرديم به ري رفتند. سلطان محمد تصميم گرفت به شروان برود و به اردبيل رسيدند. در آنجا ملك مودود پسر اسماعيل بن ياقوتي حكمران بخشي از آذربايجان پيام فرستاد. حكمراني اين بخش از آذربايجان قبلا با پدرش اسماعيل بن ياقوتي بود.
او دائي سلطان بركيارق و خواهرش همسر سلطان محمد بوده و از سلطان بركيارق خونخواهي پدرش را طلب ميكرد. حادثه مقتل پدرش در اول دولت بركيارق ياد شده بود. ملك مودود در پيام خود به سلطان محمد گفته بود: لازم است كه نزد ما بيائي تا بر طاعت تو و جنگ با دشمن خودمان يگانه باشيم، محمد بسوي او رفت و در راه بين اردبيل و بيلقان به شكار پرداخت و از سپاه دور افتاد. بناگاه پلنگي بر او حمله‌ور شد سلطان محمد از بازو مجروح گرديد و با دشنه خود شكم پلنگ را دريده او را از اسب خود بزمين افكند و نجات پيدا كرد.
سپس مودود بن اسماعيل در نيمه ربيع الاول در سن بيست و دو سالگي درگذشت چون خبر اجتماع سلطان محمد و ملك مودود به بركيارق رسيد. توقف جايز ندانست
ص: 335
بدون درنگ رو بآنها رفت و بعد از مرگ مودود بآنجا رسيد. سپاه مودود، جملگي اتفاق بر طاعت سلطان محمد نموده براي سوگند (وفاداري) ياد كردند در بين آنها سكمان قبطي و محمد بن باغيسيان كه پدرش انطاكيه را داشت و قزل‌ارسلان بن- سبع الاحمر ميبودند. همينكه بركيارق بآنجا رسيد بر دروازه شهر خوي از شهرهاي آذربايجان و بهنگام غروب آفتاب پيكار ميانشان رويداد و تا شامگاه ديگر دوام داشت.
اتفاق چنين رويداد كه امير اياز با پانصد سوار كه استراحت كرده بودند بهمراه گرفت و بآنها حمله‌ور شد سپاهيان از دو طرف كوفته و خسته شده بودند، حمله به سپاه سلطان محمد بود و آنها را شكست داد و آنها پشت بميدان نبرد و رو بفرار نهاده و هيچيك از آنها در بند ديگري نبود.
اما سلطان بركيارق قصد كوهي واقع بين مراغه و تبريز كرد كه گياه و آب فراوان داشت، چند روزي در آنجا زيست و از آنجا به زنجان رفت.
و اما سلطان محمد با گروهي از يارانش به ارجيش از بلاد ارمنستان رفت كه چهل فرسنگ با ميدان واقعه مسافت و فاصله داشت، آن ناحيت از توابع خلاط و از جمله اقطاع امير سكمان قبطي بود و از آن نقطه به خلاط رفت و امير علي حكمران ارزن الروم بدو پيوست و روي به آني نهاد. حكومت آني با منوچهر برادر فضلون روادي بود، و از آني به تبريز از شهرهاي آذربايجان رفت. بقيه اخبار آنها را در سال چهار صد و نود و هفت، هنگامي كه صلح آنها بخواست خداي بزرگ ياد خواهيم كرد.
امير محمد بن مؤيد الملك بن نظام الملك در اين واقعه با سلطان محمد بود. پس از هزيمت بدياربكر رفت و از آنجا به جزيره ابن عمر سرازير شد و از جزيره به بغداد رفت. او در زمان پدرش در بازار مدرسه مقيم بود و شكاياتي از وي به پدرش رسيد پدرش مؤيد الملك به گوهر آئين نامه‌اي نوشت كه او را دستگير كند. امير محمد بدار الخلافه پناهنده شد. در سال چهار صد و نود و دو رو به مجد الملك بلاساني و
ص: 336
پدرش كه در آن هنگام در گنجه بودند نهاد و نزد سلطان محمد پيش از آنكه او خود را بخطاب سلطان مخاطب سازد ميزيستند، رفت و پس از كشته شدن مجد الملك نزد پدرش كه وزير سلطان محمد شده بود رفته و محمد به سلطنت مخاطب شده بود و بعد از كشته شدن پدرش همانجا بماند و به سلطان محمد پيوست و در اين پيكار هم حضور داشته و منهزم گرديد.

بيان عزل سديد الملك وزير خليفه و نظارت ابي سعد بن موصلايا در وزارت‌

در نيمه رجب اين سال وزير سديد الملك ابي المعالي وزير خليفه دستگير و در سرائي در دار الخلافه زنداني شد خانواده‌اش از اصفهان بر او وارد شده بودند. آنها را نيز بهمان ساختمان نقل مكان دادند، زندان او خوب و زيبا بود:
علت بركناري او، جهل او به قواعد ديوان خلافت بود زيرا كه او عمر خود را در كار پادشاهان صرف كرده بود كه آنان را چنان قواعدي در كارهايشان نبود. چون دستگير و زنداني شد امين الدوله بن موصلا يا دوباره امور ديوان را زير نظر خويش گرفت.
از شگفتيها سخناني است كه بعد از روزي چند جريان پيدا كرد و چنين بود آن حكايت كه سديد الملك در خانه عميد الدوله بن جهير ساكن بود و مجلسي عام تشكيل ميداد كه مردم براي شنيدن وعظ المؤيد عيسي غزنوي در آنجا حضور پيدا ميكردند و ابيات زير را ارتجالا انشاد كردند كه ميگويد:
«سديد الملك سدت و خضت مجرأعميق اللج، فاحفظ فيه روحك»
«و احي معالم الخرات و اجعل‌لسان الصدق في الدنيا فتوحك»
«و في الماضين معتبر فاسرج‌سروحك في السلامة او جموحك» مفاد اين ابيات بزبان فارسي چنين است:
ص: 337
سديد الملك تو در دريائي بس ژرف غوطه‌ور شده‌اي روح خود را در ژرفاي (اين غرقاب) حفظ و معالم خيرات را زنده كن و زبان براستي (در دهان) بگردان كه در دنيا (راستي) اسباب پيروزي تو باشد، گذشتگان را معتبر شمار و سلامت (نفس) را در رفتن و يا افتادن نگاه دار ...
سپس سديد الملك گفت: هر كس از پياله سلطان بنوشد لبانش بسوزد، گو اينكه زماني از آن بگذرد، پس از آن اشارت بدان سرا (خانه عميد الملك بن جهير) كرد و اين آيه (شريفه) را بخواند:
(وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ) [ (1)] ترجمه آيه شريفه:
«در مساكني سكني گزيديد كه ساكنان (قبلي آن) بخود ستم روا داشتند و بر شما آشكار گرديد كه چگونه با آنها رفتار كرديم» پس از چند روز وزير را دستگير كردند.

بيان تصرف شهر رحبه بوسيله ملك دقاق‌

در شعبان اين سال ملك دقاق پسر تتش حكمران دمشق شهر رحبه را تصرف كرد. رحبه در دست شخصي قايماز نام از مملوكان سلطان الب ارسلان بود. و همينكه كربوقا كشته شد بر آنجا چيره گرديد. دقاق و طغتكين اتابك او (لله او) بدان صوب رفته آنجا را محاصره و سپس از آنجا رفتند.
در صفر اين سال قايماز درگذشت و غلام تركي بنام حسن جاي او را گرفت.
بسياري از لشكريان از او دور شدند و بنام خود خطبه خواند و از دقاق بترسيد و خويشتن آشكارا و خود را نشان داد كه كيست و گروهي از سالاريه كه از آنان بيمناك بود، دستگيرشان كرد و گروهي از اعيان شهر را كشت و سايرين را زنداني و مصادره كرد. دقاق متوجه بدان صوب گرديد و رحبه را محاصره كرد. عامه شهر
______________________________
[ (1)] قرآن مجيد سوره 14 آيه شريفه 45 م
ص: 338
را باو تسليم نمودند و حسن در دژ پناهنده شد. دقاق باو تأمين داد. قلعه را تسليم كرد و اقطاعات بزرگ در شام باو داد و كارها را در رحبه استوار داشته و نسبت بمردم نيكرفتاري كرد و در آنجا كسي را گذاشت كه شهر را حفظ كند و بدمشق برگشت.

بيان اخبار فرنگيان در شام‌

افضل امير لشكريان در مصر مملوكي از غلامان پدر خود كه لقب او سعد الدوله و شهرتش طواشي بود به شام گسيل داشت كه با فرنگيان بجنگد. او بين رمله و يافا با آنها روبرو شد. سركرده فرنگيان كه لعنت خدا بر او باد، ببغدوين شناسا شده بود. هر دو سپاه با يك ديگر مصاف دادند. فرنگيان حمله‌اي صادقانه نموده مسلمانان منهزم شدند.
منجمين به سعد الدوله گفته بودند كه در اثر سركشي مركوب در حال سواري ميميري. او از سوار شدن بر اسب ميترسيد، حتي موقعي كه بحكومت بيروت تعيين شد و زمينهاي آن سنگفرش بود از ترس اينكه مبادا اسبش به لغزد، دستور داد سنگفرش را برچينند. اين كار هنگام فرا رسيدن سرنوشت براي او سودي نبخشيد.
چون اين واقعه رويداد و منهزم گرديد اسبش سكندري خورد و بزمين افتاد و مرد و فرنگيان چادر و تمام آنچه مسلمانان داشتند تصرف كردند.
پس از آن افضل پسرش شرف المعالي را با جمع بسياري گسيل داشت. اين سپاه در يازور نزديك به رمله با فرنگيان تلاقي پيدا كردند و فرنگيان منهزم شده و كشتاري عظيم از آنها و كساني هم كه سالم برگشتند دست و پاگير بودند.
بغدوين چون سختي كار بديد، از كشته شدن و اسارت بترسيد و خود را در پوشالها در آن ناحيه بينداخت و پنهان شد. همينكه مسلمانان از آنجا دور شدند، بيرون آمد و به رمله رفت. شرف المعالي پسر افضل از آن معركه به رمله آمد و در كاخ رمله فرود آمد. در رمله هفتصد نفر از اعيان فرنگيان وجود داشتند و بغدوين هم بين آنها بود، از آنجا مخفيانه به يافا رفت و با كساني كه با او باقي مانده بودند پانزده
ص: 339
روز با ابن افضل جنگيد، سپس ابن افضل آنها را گرفته، چهار صد نفرشان را با شكنجه كشت و سيصد نفر را اسير كرده بمصر فرستاد.
سپس اختلاف رأي بين همراهانش رويداد. گروهي ميگفتند: قصد بيت المقدس كنيم و آنجا را تصرف نمائيم و جماعتي ميگفتند: به يافا برويم و آنجا را تصرف كنيم.
در اثنائي كه آنها درباره مقصد خود اختلاف داشتند گروه زيادي از فرنگيان از راه دريا بقصد زيارت بيت المقدس رسيدند. بغدوين آنها را براي جنگ بسيج كرد و به عسقلان رفتند. شرف المعالي در آنجا بود، و توانائي جنگ با آنها را نداشت.
خداوند بزرگ نسبت به مسلمانان لطف كرد و فرنگيان دريا نورد استحكامات عسقلان بديدند و از ماندن در آنجا بترسيدند و به يافا رفتند. پسر افضل نزد پدر برگشت.
پس از آن افضل شخصي كه او را تاج العجم ميناميدند، از راه خشكي بسوي فرنگيان گسيل داشت. اين مرد از بزرگترين مملوكان پدرش بود.
و چهار هزار سوار رزمجو زير فرماندهي او مجهز و همراه او كرد. و از راه دريا مردي كه او را قاضي ابن قادوس ميناميدند، با ناوگاني مجهز گسيل داشت. اين اين ناو گروه بر يافا فرود آمد. و تاج العجم در عسقلان رحل اقامت افكند. ابن قادوس كس نزد او فرستاد تا هر دو اتفاق بر جنگ با فرنگيان كنند. تاج العجم در جواب او گفت: نميتوانم نزد تو فرود آيم مگر با امر افضل و نزد ابن قادوس نرفت و كمكي هم باو نكرد. قادوس كس نزد قاضي عسقلان روانه كرد كه قاضي آنجا و اعيان شهر را به‌بيند و از آنها گواهي بخطشان بگيرد باينكه بيست روز در يافا اقامت كرد و تاج العجم را به (ياري) بخواست و او نه خود حاضر شد و نه مردي را فرستاد.
همينكه افضل آگاه از آن احوال شد كس فرستاد كه تاج العجم را دستگير كرد و مردي كه لقب او جمال الملك بود بجاي او روانه كرد و مقيم در عسقلان شد و افضل او را سركرده و پيشرو سپاه شام نمود.
ص: 340
در اين سال فرنگيان كه لعنت خدا بر آنها باد. بيت المقدس و فلسطين را باستثناي عسقلان بدست داشتند بيرون شدند. علاوه بر متصرفات نامبرده شده، يافا و ارسوف و قيساريه و حيفا و طبريه و لاذقيه و انطاكيه را نيز در تصرف داشتند.
و جزيره و رها و سروج هم در دست آنها بود.
صنجيل سرگرم محاصره شهر طرابلس شام بود و مواد لازم باو ميرسيد.
در طرابلس فخر الملك بن عمار حكومت داشت و او ياران خود را سوار بر كشتي نموده بر بلادي كه در دست فرنگيان بود ميتاختند و هر كس كه ميديدند ميكشتند.
قصد ابن عمار از اين كار اين بود كه شهر را از كشت‌كاران و زارعان خالي كند تا مواد كاهش يافته فرنگيان (ناگزير شوند) از آنجا كوچ كنند.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در ششم محرم اين سال، دختر امير المؤمنين القائم بامر اللّه كه همسر سلطان طغرل‌بيك بود، درگذشت. اين زن موصوف به دينداري و كثرت دادن صدقه بود.
خليفه المستظهر باللّه او را ملزم كرده بود، خانه‌نشين باشد زيرا كه باو خبر داده بودند كه در زوال دولت او كوشش ميكند.
و نيز در شعبان اين سال، المستظهر باللّه زعيم الرؤساء ابا القاسم بن جهير را بوزارت خويش برگزيد و او را كه نزد سيف الدوله صدقة بنا بآنچه كه در سال پيش بيان كرديم و علت رفتن او را بدانجا گفته بوديم از حله بخواست و چون وارد بغداد شد. تمام ارباب دولت از او پيشواز كردند و خلعت‌هاي تامه او را پوشاندند.
در ديوان به نشست و ملقب به لقب قوام الدين گرديد.
و نيز در اين سال ابو المظفر بن خجندي در ري كشته شد. او مردم را موعظه ميكرد و هنگامي كه از كرسي وعظ بزير آمد. مردي علوي او را كشت. و علوي هم كشته شد. و خجندي را در جامع (مسجد) بخاك سپردند.
اصل دودمان خجندي از شهر خجند در ما وراء النهر بود و منسوب به مهلب بن
ص: 341
ابي صفره ميشدند. نظام الملك ابا بكر محمد بن ثابت خجندي در مرو وعظ ميكرد.
وعظ او را شنيد و از سخنانش در شگفت شد و جايگاه او را در فقه و دانش بدانست.
پس او را با خود باصفهان برد و مدرس در مدرسه او شد و منزلتي بلند پايه يافته و از رفاه و وسعت معيشت دنيوي برخوردار بود، و نظام الملك با او رفت و آمد داشت و بديدارش ميرفت.
در اين سال ساغر بيك، در ما وراء النهر گروه انبوهي گرد آورد. او از زاد و رود خانان بود و قصد محمد خان كرد كه سلطان سنجر سمرقند را باو داده بود.
و با محمد خان بجنگ و ستيز بمنظور تصرف سمرقند پرداخت. محمد خان در پيش او ضعيف شد و براي سلطان سنجر پيام فرستاد و طلب ياري كرد. سنجر رو به سمرقند نهاد.
ساغر بيك را آزاد و دور كرد. ساغر بيك از سلطان سنجر بيمناك شد و كس فرستاد و از سنجر زينهاري خواست و طلب عفو نمود. سلطان سنجر خواسته او را پذيرفت و ساغر بيك نزد سلطان حاضر شد و صلح ميان او و محمد خان برقرار و هر كدام براي ديگري سوگند ياد كردند كه وفادار بقرار صلح باشند و سلطان سنجر به خراسان برگشت و در ربيع الاول سال چهار صد و نود و هفت بمرو رسيد.
در اين سال ابو المعالي الصالح ساكن باب الطاق (در بغداد) درگذشت. از دنيا به كم آن قناعت كرده بود و داراي كراماتي آشكارا بود
.
ص: 342

497 (سال چهار صد و نود و هفت)

بيان تصرف شهر عانه بوسيله بلك بن بهرام بن ارتق‌

در محرم اين سال، بلك بن بهرام بن ارتق، برادرزاده ايلغازي بن ارتق، شهر عانه را متصرف و بر آن چيره شد. شهر سروج در دست او بود و فرنگيان آن را از او گرفتند و او از آنجا به عانه رفت و عانه را از بني يعيش بن عيسي بن خلاط بگرفت.
بنو يعيش رو به سيف الدوله صدقة بن مزيد نهادند. مشايخ آنها نيز با آنان بودند، و از سيف الدوله درخواست كردند كه با آنها همراهي كرده و به فراز آن سرزمين بروند و آنجا را بآنها تسليم نمايد. سيف الدوله خواسته آنها را اجابت كرد و بآنها رو به عانه بالا رفتند.
تركمانها و بهرام از عانه كوچ كرده رفتند، و صدقة گروگانهاي آنها را بگرفت و به حله خود بازگشت. پس از آن بلك باتفاق دو هزار تركمن بدان محل برگشت. يارانش اندكي او را منع كردند. او بر مخاصمه و جنگ استدلال كرد و و وارد معركه شد و سرزمينهاي بنو يعيش را تصرف و آنها را غارت و تمام زنان حرم‌شان را اسير كرد و از آنجا از سمت شام رو به هيت سرازير شد كه آنجا را هم بگيرد و نزديك بدان ناحيه رسيد، سپس همان روز برگشت. چون صدقة آن اخبار شنيد، سپاهيان خود را مجهز ساخت. و بهنگام بازگشتن بلك، آنها (بنو يعيش) را بآن نقطه بازگرداند
.
ص: 343

بيان غارت رقه و قلعه جعبر بوسيله فرنگيان‌

در صفر اين سال، فرنگيان از رها حركت كردند و رو به چمن‌زار رقه و قلعه جعبر نهادند. موقعي كه دسته جمعي از رها بيرون آمدند، بدو گروه تقسيم شدند، يك ستون از يك گروه، بسمتي و ستون ديگر در سمتي ديگر، بنحوي كه يك روز فاصله از يك ديگر بدور باشند عزيمت نمودند، و بنا را به غارت گذاشتند و رمه‌ها و گله‌هاي مواشي را بسمت مقصد مطلوب خويش براندند و هر كس از مسلمانان بر سر راه خود ديدند به بند كشيده اسير نمودند. قلعه جعبر و رقه تعلق به سالم بن مالك بن بدران بن مقلد بن مسيب داشت و سلطان ملكشاه بسال چهار صد و هفتاد و نه هر دو ناحيه را بوي سپرده بود.

بيان صلح ميان سلطان بركيارق و محمد

در ربيع الاخر اين سال، صلح ميان دو پادشاه بركيارق و محمد فرزندان ملكشاه تحقق پيدا كرد.
سبب آن اينكه جنگهائي كه ميان آنان رويداد بدرازا كشيده شده بود، و فساد گسترش يافته، اموال غارت، خونها ريخته، و بلاد ويران و روستاها سوزانده شده بودند. و سلطنت مورد مطامع و محكوم واقع شده و پادشاهان كه توانا و قدرتمند بودند مقهور گرديده، امراء و بزرگان نيز دوام چنان وضعي را خواهان بودند و پسندشان بود كه تحكماتشان دوام داشته و نفوذشان توسعه يافته و خودكامگي شان ارضاء شود.
سلطان بركيارق، در آن هنگام در ري بود و خطبه بنامش در آنجا و در جبل و طبرستان و خوزستان و فارس و دياربكر و جزيره و در حرمين شريفين خوانده ميشد.
سلطان محمد، در آن موقع در آذربايجان و در آنجا خطبه بنام او در بلاد ارانيه و ارمنستان و اصفهان و عراق بالتمام، باستثناي تكريت، خوانده ميشد.
ص: 344
و اما در آباديهاي بطايح در بعضي نقاط بنام بركيارق و در برخي ديگر بنام محمد خطبه خوانده ميشد.
و اما در بصره در سراسر آن براي هر دوي آنها خطبه ميخواندند.
و در خراسان، در سراسر آن خطبه بنام سلطان سنجر خوانده ميشد، بعلاوه برادرش محمد و حدود آن از گرگان تا ما وراء النهر بود.
چون سلطان بركيارق ملاحظه نمود كه مالي در دست ندارد (خزانه تهي شده) و آزمندي سپاهيان بيش گرديده است. قاضي ابا المظفر گرگاني حنفي و ابا الفرج بن عبد الغفار همداني معروف به صاحب قراتكين را به رسالت براي تقرير قواعد صلح نزد برادرش محمد فرستاد، و آن دو نفر بصوب مأموريت خويش رفتند، سلطان محمد نزديك به مراغه اقامت داشت.
رسولان چون بحضورش رسيدند، رسالت خود را بيان كردند و او را ترغيب در امر صلح و فضيلت آن نمودند و متذكر شدند كه چگونه ويراني بلاد را در برگرفته و دشمنان اسلام در اطراف زمين طمع ورزيده‌اند. محمد سخنانشان پذيرفت و رسولاني «متقابلا» از جانب خود فرستاد، و كار ميان آنان استوار گرديد. و هر يك براي ديگري سوگند ياد كرد و قاعده بر اين قرار شد كه: سلطان بركيارق در نواختن كوس اعتراض نكند. و بلادي كه از آن او گرديده، ياد نكند و هيچيك از طرفين براي ديگري مكاتبه نكند، و مكاتبات بين دو وزير باشد. و هيچكس از افراد سپاهي را كه قصد يكي از آنها كه ميخواهد بكند و باو به پيوندد، هيچكدام معارض او نباشند (آزادي عمل در اختيار تبعيت از يكي از دو طرف م.) و سلطان محمد راست مرز از رودخانه معروف به سپيد رود تا باب الابواب و دياربكر و جزيره و موصل و شام و از بلاد عراق بلاد سيف الدوله صدقة.
بركيارق اين شرايط و قرار را بپذيرفت، و اختلاف ميانشان برطرف گرديد و سلطان محمد كس به اصفهان گسيل داشت و بهواخواهان خويش امر كرد اصفهان را ترك گويند و آن را به ياران برادرش تسليم كنند و سلطان بركيارق باصفهان
ص: 345
رفت و همينكه هواخواهان برادرش آنجا را تسليم او نمودند، بركيارق آنان را دعوت كرد با او و در خدمت او باشند و آنان نپذيرفتند و لزوم خدمت نسبت به سرور خود را ياد كردند و تمام سپاهيان از هر دو طرف آنان را وفادار خواندند و ستودند و آنها از اصفهان حركت كرده و اهل حرم سلطان محمد با آنها بود و بركيارق آنان را گرامي داشت و مال زيادي براي آنان فرستاد، و از چارپايان سيصد شتر و يكصد و بيست استر در اختيارشان گذاشت كه بار و بنه خود را حمل كنند و سپاهياني همراهشان كرد كه بآنها خدمت كنند.
چون رسولان سلطان بركيارق براي آگاه ساختن خليفه المستظهر باللّه به بغداد رسيدند و خليفه را از قرار و قواعديكه صلح بر بنياد آنها استوار گرديد، آگاه كردند، ايلغاري در ديوان حضور پيدا كرد، و درخواست نمود درباره خطبه خواندن بنام بركيارق، درخواستش پذيرفته شد و روز پنجشنبه نوزدهم جمادي الاولي در ديوان (خلافت) و فرداي آن روز در مساجد و نيز در واسط بنام بركيارق خطبه خوانده شد.
همينكه ايلغازي در بغداد بنام بركيارق خطبه بخواند، و جزء گروه او گرديد امير صدقة براي خليفه پيام فرستاد و گفته بود كه: امير المؤمنين آنچه را كه از اخلال در امور از جانب ايلغازي تكرار و تجديد ميشد منسوب بمن مينمود در حاليكه او به وظيفه خدمت و شرط طاعت، نپرداخته، و مراقبت (در كار را) بدور افكنده و اكنون ورق را براي سلطاني كه به نيابت او برقرار شده برگردانده است و من بر اين كار او شكيبائي نتوانم كرد، بلكه براي بيرون راندن او از بغداد بدان صوب حركت ميكنم.
ايلغازي چون اين خبر را شنيد شروع بگرد آوردن تركمنها كرد. صدقة وارد بغداد شد و در برابر التاج رسيد فرود آمد و زمين ببوسيد و داخل چادرهاي خود در جهت غربي گرديد. ايلغازي از بغداد به بعقوبا رفته و از آنجا براي صدقه پيام فرستاد و از او درباره طاعتش از بركيارق پوزش خواست و طاعت خود را بر بنياد
ص: 346
صلحي كه واقع شده بود ياد كرد و متذكر شد كه اقطاع او در حلوان و غيرها در جمله بلاد اوست و بغداد كه او در آنجا شحنه است از سلطان بركيارق شده است و همين امر سبب بود كه داخل در طاعت او بشود. با اين پيام صدقة از ايلغازي راضي شد و به حله برگشت.
در ذي قعده خلعتهاي خليفه براي سلطان بركيارق و امير اياز و وزير بركيارق كه همان خطير بود با فرمان سلطنت فرستاده شد و همگي براي خليفه سوگند ياد كردند و رسولان برگشتند.

بيان تصرف جبيل و عكا از بلاد شام بوسيله فرنگيان‌

در اين سال كشتي‌هائي از بلاد فرنگيان به شهر (بندر) لاذقيه رسيد. بازرگانان و سپاهيان و حجاج (مقصود زائران بيت المقدس است. م.) سرنشينان آن كشتيها بودند. صنجل فرنگي از آنان براي محاصره طرابلس از جهت خشكي و دريا طلب ياري كرد و آنها باو ياري كردند و از خشكي و دريا طرابلس را محاصره نموده و بر محصورين فشار آوردند و چند روزي جنگ كردند ولي بمقصود نرسيدند.
پس از آنجا به شهر جبيل رفته آنجا را محاصره كردند. و جنگ كردند جنگ آنها در اين نقطه شدت پيدا كرد. اهالي شهر زبون از برابري با آنها بودند. پس از فرنگيان امان گرفتند و شهر را بآنها تسليم نمودند. فرنگيان به تاميني كه بمردم داده بودند وفا نكردند و اموال آنها را گرفته و مردم را بانواع شكنجه و زجر و عقوبت گرفتار كردند.
همينكه از كار جبيل فارغ شدند رو بشهر عكا نهادند. ملك بغدوين، پادشاه فرنگيان، صاحب قدس در محاصره عكا بياري آنان شتافت. و بجنگ و ستيز پرداخته و از راه خشكي و دريا آنجا را محاصره نمودند.
والي عكا نامش «بنا» بود و به زهر الدوله جيوشي، منسوب به فرمانده كل لشكريان افضل داشت. او سخت‌ترين جنگها را با فرنگيان كرد و يكباره دسته‌جمعي
ص: 347
باو هجوم بردند. و عاجز از حفظ شهر شد و از آنجا بيرون شد و فرنگيان شهر را با شمشير قهرا تصرف كردند و با اهالي شهر اعمالي شنيع روا داشتند. والي آنجا به دمشق رفته و در آنجا اقامت كرد، پس از آن بمصر برگشت و از افضل پوزش طلبيد و عذرش را بپذيرفت.

بيان جنگ سقمان با جكرمش با فرنگيان‌

چون كار فرنگيان كه خدا سرافكنده‌شان كند، در تصرف بلاد اسلام بدرازا كشيد و از پيش آمد اشتغال سپاهيان اسلام و پادشاهان او در جنگ و ستيز بعضي با بعضي ديگر سود بردند، در آن هنگام بود كه آراء مسلمانان پراكندگي يافته و اهواء گونه بگونه گرديد و اموال پاشيدگي يافته بود.
حران از آن مملوكي از بندگان ملكشاه و نامش قراجه بود، او از جانب خويش شخصي را بنام محمد اصفهاني در آنجا گمارد. و در سال گذشته از آنجا بيرون شد و اصفهاني عليه قراجه عصيان ورزيد و اهالي شهر هم بسبب ستمكاري قراجه نسبت بآنها او را ياري كردند.
اصفهاني مردي چست و چالاك و با شهامت بود. و در حران كسي را از هواخواهان قراجه بجاي نگذاشت مگر غلام تركي بنام جاولي (چاولي) و او را سپهسالار سپاه كرد و با وي مأنوس گرديد. روزي با او به باده‌گساري نشست، جاولي با خدمتگزاري كه داشت، همدست شده اصفهاني را در حال مستي كشتند. در اين موقع رو به حران نهاده آنجا را محاصره كردند.
همينكه معين الدوله سقمان و شمس الدوله جكرمش اين ماجرا شنيدند، با آنكه ميان آنها جنگ و ستيز بود و سقمان خونخواهي برادرزاده‌اش را طلب ميكرد و من سبب كشته شدن او را بوسيله جكرمش بخواست خداي بزرگ ياد خواهم كرد.
با وجود اين ستيزه‌جوئي كه داشتند هر يك براي ديگري پيام فرستاد كه با هم اجتماع كنند و درباره تلافي كار حران گفتگو كنند و يادآور شده كه در راه خداي
ص: 348
بزرگ و ثواب او جانبازي مينمايد، هر يك از آنها براي ديگري پاسخ موافق دادند و در خابور با هم ديدار كرده و هم پيمان شدند و رو به فرنگيان نهادند.
سقمان هفت هزار سوار رزمجو از تركمنها بهمراه داشت. جكرمش سه هزار از ترك و ايراني و عرب و كرد زير فرماندهي خود داشت و در كنار رود بليخ با دشمن روبرو شدند. مصاف بين آنها در آن نقطه رويداد. و جنگيدند. مسلمانان چنين وانمود كردند كه منهزم شده‌اند. فرنگيان حدود دو فرسنگ آنها را دنبال كردند. در اين موقع مسلمانان برگشته، چنانكه ميخواستند بكشتار آنها پرداختند.
دستهاي تركمنها پر از غنائم گرديد و باموالي بزرگ رسيدند زيرا كه آباديهاي حومه متصرفي فرنگيان نزديك بود. بيمند حكمران انطاكيه و طنكري حاكم كرانه (ساحل) هر يك منفردا با گروه خود پشت كوه در انتظار بودند كه اگر جنگ شدت يافت از پشت سر بمسلمانان حمله‌ور شوند. همينكه از جايگاه خود بيرون آمدند فرنگيان را منهزم و آباديهايشان را غارت شده ديدند و تا شب هنگام در آنجا پائيدند و در تاريكي شب گريختند. مسلمانان سر در پي آنها نهاده و بسياري از ياران آنها را كشته و همچنين اسير كرده و آنان با شش نفر از آن معركه جان بدر برده گريختند.
قمص بر دويل حكمران رها با گروهي از قمصيان خود، منهزم شده بودند و در رودخانه بليخ، بهنگام عبور از آن اسبهايشان پايها در گل فرو رفته بود، تركمني از ياران سقمان آمده آنها را دستگير كرد و بر دويل را به چادر سرور خود سقمان برد.
او هم با همراهانش به بيمند در بند پيوستند. همراهان جكرمش ديدند كه ياران سقمان بر مال فرنگيان چيره شده‌اند و از غنيمت آنچه بدست ميفتد خود بي‌حساب ميبرند به جكرمش گفتند: هر گاه اينها با اين همه غنائم پي‌كار خود رفتند، ما را چه منزلتي نزد مردم و تركمن‌ها خواهد بود؟ و گرفتن قمص را در نظر جكرمش خوشايند جلوه‌گر نمودند پس جكرمش كس فرستاد و قمص را از چادرهاي سقمان گرفته نزد او بردند. چون سقمان برگشت، اين كار بر او گران آمد يارانش براي
ص: 349
قتال سوار شدند آنان را بجاي خود بازگرداند و بآنها گفت: مسلمانان در اين جهاد و غمهاي‌شان باختلاف ما، خرسند نميشوند و من نميخواهم خشم خود را با شماتت دشمنان مسلمين فرونشانم. و همان موقع از آنجا حركت كرد، و سلاح فرنگيان و پرچم‌هاي آنها را گرفت و لباس‌هاي فرنگيان را بر تن همراهان خود پوشاند و آنها را بر اسب‌هاي فرنگيان سوار كرد و بنا گذارد كه بدژهاي شيحان كه فرنگيان در آنها بودند برود و رفت و فرنگيان گمان كردند ياران خودشان هستند كه با پيروزي برگشته‌اند. پس آنها را كشته دژ را متصرف ميشد. و چندين دژ را بهمين ترتيب از آنها بازگرفت.
و اما جكرمش، رو به حران نهاد و آنجا را گرفت و از ياران خود يكي را در آنجا گمارد و به رها رفت و پانزده روز آنجا را محاصره كرد، و بموصل برگشت. قمص را هم كه از چادرهاي سقمان گرفته بود بهمراه داشت. قمص به سي و پنج دينار فديه و آزاد كردن يكصد و شصت اسير از مسلمانان خود را بازخريد كرد. شماره مقتولين از فرنگيان نزديك بدوازده هزار كشته بود.

بيان درگذشت دقاق و جانشيني پسرش‌

در ماه رمضان اين سال، ملك دقاق پسر تتش بن الب ارسلان فرمانرواي دمشق درگذشت. و اتابك او طغتكين خطبه بنام پسر خردسالش خواند. سن او يك سال بود و نام مملكت بر او نهاد، سپس خطبه بنام او را قطع كرد و بنام بكتاش پسر تتش عم اين طفل، در ذي حجه خطبه خواند، اين يكي دوازده ساله بود.
پس از آن طغتكين براي او صلاح انديشي كرد كه بكتاش قصد رحبه كند.
و چنان كرد و رحبه را تصرف نمود و در برگشتن بدمشق، طغتكين از ورود او بشهر جلوگيري كرد. بكتاش به دژهائي كه تعلق بخودش داشت رفت و طغتكين دوباره بنام فرزند خردسال دقاق خطبه خواند.
درباره علت دوري جستن بكتاش از طغتكين، چنين گفته شده كه مادرش او را
ص: 350
از وي ترسانده و باو گفته بود: طغتكين شوهر مادر دقاق است و زنش او را ترك نميكند تا اينكه تو را بكشد و ملك بر پسرش بي‌منازع استوار گردد. پس بكتاش ترسيد، و ديگر اينكه كسانيكه به طغتكين رشك ميبردند، جدائي او را از دمشق بنظرش مستحسن وانمود كردند كه از آنجا دور شود و قصد بعلبك نمايد. و مردان گردآورد و از فرنگيان طلب ياري كند و بدمشق برگشته و آن را از طغتكين بگيرد.
بكتاش در صفر سال چهار صد و نود و هشت پنهاني از دمشق بيرون رفت و امير ايتكين حلبي هم كه از جمله كساني بود كه با بكتاش قرار كار را گذاشته بود باو پيوست.
امير ايتكين صاحب بصري بود. آنها در نواحي حوران بنا را به تباه كاري گذاردند و هر كس هم كه خواهان تباهكاري و فساد بود بآنها پيوست. و به بغدوين نامه نوشته از او طلب ياري كردند. بغدوين پادشاه فرنگيان تقاضاي آنها را پذيرفت و رو بآنها نهاد و با هم جمع آمدند و قواعد كار را ميان خود، معين نمودند و مدتي را نزد بغدوين اقامت نمودند و از او جز برانگيختن آنها به تباهكاري در آباديهاي دمشق و ويرانگري آنها چيزي نديدند. همينكه از ياري او مأيوس شدند، از نزد او بازگشته و توجه بدشت و بيابان و از آنجا قصد رحبه نموده، بكتاش آنجا را تصرف كرده و برگشت.
كار طغتكين در دمشق استقرار يافت و زمام همه امور را قبضه نمود و با مردم نيكرفتاري كرد و عدل و داد گسترده داشت و مردم بسي از او خشنود و خرسند شدند.

بيان چيره شدن صدقة بر واسط

در شوال اين سال سيف الدوله صدقة بن مزيد از حله با سپاهي انبوه بواسط رفت و دستور داد در بين تركها ندا در دهند، هر كس اقامت گزيند، ذمه او نسبت بوي بري خواهد بود. گروهي از تركها رو به بركيارق نهاده و جماعتي از آنها به بغداد رفتند و گروهي هم با صدقة بجاي ماندند. سپس سيف الدوله، مهذب الدوله بن ابي الجبر
ص: 351
را احضار كرد. او صاحب بطيحه بود. و براي مدتي كه آخر آن آخر سال بود، شهر را به پنجاه هزار دينار، از او تضمين گرفت و به حله برگشت و مهذب الدوله تا ششم ذي قعده در واسط اقامت كرد و سپس بشهر خود سرازير شد و برگشت.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در ربيع الاول اين سال سديد الملك ابو المعالي از بند آزاد گرديد و همو بود كه وزير خليفه بود و چون آزاد شد به حله گريخت و از آنجا نزد سلطان بركيارق رفت و او سرپرستي ممالكش را بوي واگذار كرد.
در اين سال امين الدوله ابو سعد علاء بن الحسن بن موصلايا، بناگهان درگذشت او نابينا شده بود، مردي بليغ و فصيح ميبود. آغاز كارش از خدمت به القائم بامر اللّه بسال چهار صد و سي و دو شروع شد و شصت و پنج سال بخلفاء خدمت كرد. و هر روز جايگاهش بلندتر ميشد، تا جائي كه نايب وزير گرديد. او نصراني بود و در سال چهار صد و هشتاد و چهار اسلام اختيار كرد، و صدقة بيشتر ميداد، خوش محضر و با نيت نيك بود، املاك خود را وقف امور خيريه كرد، مكاتباتش مشهور و خوبست و چون درگذشت، خواهرزاده‌اش ابي نصر خلعت پوشيد و ملقب بنظام الحضرتين شد و متصدي ديوان انشاء گرديد.
در اين سال در بغداد، فتنه و آشوب‌گري بين عامه افزون بود و عياران همه جا پخش شدند.
در اين سال ابو نعيم بن ساوه طبيب واسطي كشته شد و در طب بسيار حاذق بود.
و موارد خوبي در درمانهاي او وجود داشت.
در اين سال سلطان سنجر وزير خود مجبر ابا الفتح طغرائي را عزل كرد و سبب آن اين بود كه امير بزغش كه سپهسالار سپاه سنجري بود، نامه سربسته‌اي بوي رسيد كه: كار تو با اين سلطان فرجامي نخواهد داشت. و به سنجر نيز توقيعي رسيد كه:
كار تو با امير بزغش با كثرت سپاهي كه زير فرمان دارد، بسامان نرسد. بزغش
ص: 352
صاحبان دستار را (مقصود اهل قلم است. م) گرد آورد و آن هر دو نامه سربسته را بر آنها عرضه داشت. و اتفاق رأي بر اين بود كه نويسنده‌اش طغرائي است. و باو ارائه و كشته شد. سنجر طغرائي را (گويا مقصود ابا الفتح پسر طغرائي باشد. م.) دستگير و خواست او را بكشد. بزغش او را از اين كار منع كرد و گفت: حق خدمت دارد. پس او را به غزنه تبعيد كردند و در اين سال بزغش بسياري از سپاهيان خراسان را گرد آورد. و عده زيادي هم داوطلب باو پيوستند و بجنگ با اسماعيليه رفت و قصد طبس كرد كه از اسماعيليه بود و از آنجا و قلاع و آباديهاي مجاور آن را ويران كرد و بسياري از آنها را كشت و دارائي‌شان را غارت كرد و زنانش را اسير نمود. و بسي كارهاي بزرگ ديگر با آنها كرد، سپس ياران سنجر باو مشورت دادند بآنها تأمين و زينهاري داده شود مشروط بر اينكه دژي بنا نكنند و سلاحي خريداري نكنند و احدي را دعوت بقبول عقايد خويش نكنند. بسياري از مردم از چنان تأميني در خشم شدند و از چنان صلحي تنفر. و از سنجر (آن سخت‌گيري) را بدل گرفتند. پس از آن بزغش بعد از مراجعت از اين جهاد (!) درگذشت و پايان كار او همين جهاد بود، خدايش رحمت كند.
در رجب اين سال ابو بكر علي بن احمد بن زكريا طريثي درگذشت. او صوفي و محدثي مشهور بود.
در رجب اين سال قاضي ابو الحسين احمد بن محمد ثقفي قاضي كوفه درگذشت.
مولد او در ربيع الاول سال چهار صد و بيست و دو بود. وي از زاد و رود عروة بن مسعود و از شاگردان قاضي دامغاني بود. بعد از او پسرش ابو البركات تصدي قضاء كوفه نمود.
در ربيع الاخر اين سال ابو عبد اللّه الحسين بن علي بن بسري بنداري محدث درگذشت. مولد او بسال چهار صد و چهار بود
.
ص: 353

498 (سال چهار صد و نود و هشت)

بيان درگذشت سلطان بركيارق‌

در دوم ماه ربيع الاخر اين سال، سلطان بركيارق پسر ملكشاه درگذشت، در اصفهان مبتلا به بيماري سل و بواسير شد. او را در محفه‌اي حمل كرده ببرند بغداد. همينكه به بروجرد رسيد، از حركت درماند و چهل روز در آنجا اقامت و بيماريش شدت پيدا كرد و چون مأيوس از زندگي خود شد. فرزند خويش ملكشاه را بجانشيني خود، برقرار كرد. ملكشاه در آن هنگام چهار سال و هشت ماه از سنش ميگذشت و امير اياز را بسرپرستي وي برقرار كرد و گروه اميران را بخواست و آنان را آگاه كرد كه پسر خود را وليعهد خويش در سلطنت برقرار كرده است و امير اياز را اتابك (للّه) او نموده است و بآنها امر كرد كه از آنان اطاعت و بآنها در حفظ سلطنت براي فرزندش ياري و دفاع و دفع شر از آنان كنند.
همه اميران فرمانش را پذيرفته و بر ديده نهادند كه در راه حفظ فرزندش و سلطنت او از بذل جان و مال دريغ نخواهند كرد. و آنان را سوگند داد و سوگند بوفاداري ياد كردند. و فرمان داد كه به بغداد عزيمت كنند و حركت كردند و چون دوازده فرسنگ از بروجرد دور شدند، خبر درگذشت او بآن‌ها رسيد. بركيارق تصميم گرفته بود به اصفهان برگردد و لكن مرگ او را بربود.
همينكه امير اياز از درگذشت او آگاه شد به وزير او خطير بليدي (گمان ميرود
ص: 354
يلبدي با ضم باء باشد و بليدي اشتباه چاپي باشد- م.) و غيره دستور داد كه با جنازه او به اصفهان بروند. جنازه‌اش به اصفهان برده شد و در آرامگاهي كه سوگلي حرم او تجديد بنايش كرده بود و خود او نيز پس از روزي چند درگذشت. بركيارق را در برابر مزار او بخاكش سپردند. امير اياز پوشها (ي سلطنتي) و چادرها و چترها و سايبانها و هر چه را كه سلطان نياز بدانها داشت برپا و فراهم و بنام ملكشاه فرزندش برقرار داشت.

بيان زندگي و پاره‌اي از سيرت او

روزي كه بركيارق درگذشت، بيست و پنج سال از سن او گذشته بود، و مدت وقوع نام سلطنت بر او دوازده سال و چهار ماه بود. و از جنگ‌ها و اختلاف و- ستيزه‌جوئيها آنقدر متحمل رنج شد كه قياس با احدي نتوان كرد. احوال او بين رفاه و شدت و زوال ملك، و مشرف شدن بدان بچندين بعد از سلامت نعمت، و رفتن آنچه داشته اختلاف و فراز و نشيب داشت.
در اين موقع كه كارش قوتي يافت و مخالفان اطاعتش را گردن نهادند و منقاد او شدند مرگش فرا رسيد. در جنگها جز يكبار، منهزم نگرديد. اميرانش بسبب اختلافات موجوده بوي طمع ورزيدند، تا جائي كه نواب او را طلب ميكردند كه بكشند و امكاناتي براي دفع (شر) آنها نداشت. و هر زمان كه در بغداد خطبه بنام او خوانده ميشد، گراني پديد ميگرديد و امور معاشي و داد و ستد متوقف ميشد، با وجود اين مردمش او را دوست داشتند و او را سلطان بر خود گزين ميساختند.
از دگرگونيهاي احوال او بنا بآنچه كه بيان كرديم آگاه شديد و از جمله شگفتي‌هاي آن دگرگونيها ورود به اصفهان در حال گريختن از عم خود تتش بود.
و سپاه برادرش محمود امكانات ورود او را بشهر اصفهان فراهم آوردند كه پس از آنكه وارد شد او را دستگير كنند. اتفاق چنين رويداد كه برادرش محمود درگذشت و سپاه ناگزير شدند بپادشاهي برگزينند و اين پيش از بهترين گشايش
ص: 355
كار پس از سختي بشمار آيد.
بركيارق مردي شكيبا و بردبار، با دهش، خردمند و با نرمش و مداراي بسيار و حسن قدرت بود. و در كيفر دادن افراط روا نميداشت. عفو او بيشتر از عقوبتش ميبود